آیدا آیدا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آیدا جون ما

آیدا در پاییز

 وای که چقدر فصل پاییز زیباست .بیخود که نیست میگن پاییز فصل عاشقانه . پر از رنگ رنگای زیبا . البته ما از ترس سرما خوردن من کمتر بیرون میریم ولی بازم سعی میکنیم گهگاهی از این هوا و فضا بهره مند بشیم و ازش لذت ببریم . با اینکه بارون رو خیلی دوست دارم مخصوصا وقتی توی ماشین باشیم و دور بزنیم منم مدام برف پاکن ماشینو بزنم ولی از الان منتظر برفم خیلی دوست دارم برف بیاد و بریم برف بازی چون تا حالا یه برف حسابی ندیدم چون شهر ما کویریه و زود زود برف نمیاد راستی غیر از زیبایی های این فصل و هوای خوب و لطیف و بارونهای کم و بیش اون من از میوه های این فصل هم خیلی خوشم میاد مثل خرمالو - نارنگی و پرتقال که خیلی دوست دارم گلابی- انار این برکات و نعمتهای رنگا...
13 بهمن 1392

میوه های مورد علاقه ی آیدا

مامان هر چی تلاش میکنه تا اتفاقهای افتاده رو بروز تر برام بنویسه بازم زمان پیدا نمیشه و مطالب به عقب می افته پس با کمی تاخیر این پست رو مینویسم .قبلا گفته بودم که میوه های پاییزی رو خیلی دوست دارم مثل خرمالو که بهش میگم ژله. پرتقال و نارنگی رو به شکل فیله شده میخورم .انار هم دون شده با قاشق دوست دارم . ما تو باغچه ی حیاطمون دو تا درخت پرتقال داریم که امسال هر کدومش دو تا پرتقال داده هر روز که با مامان از کنارش رد میشدیم مامان اون ها رو نگاه میکرد و کلی ذوق میکرد خلاصه زمان چیده شدن پرتقالها رسید و من و مامان طی مراسمی با کلی عکس اونها رو چیدیم.   ...
13 بهمن 1392

تفاوت نقاشی

جمعه با مامان رفته بودیم خونه ی مادر جون .پرهام هم اومده بود مامان هم برای اینکه ما با هم خیلی شیطونی نکنیم بمون خودکار و دفتر داد تا نقاشی بکشیم ماهم مشغول نقاشی شدیم که مامان به یک نکته جالب برخورد کرد که تصمیم گرفت اونو برام بنویسه .اونم تفاوت نقاشی منو پسر داییم پرهام بود .من گرد گرد نقاشی میکشیدم ولی اون خط خط .من کوچولو کوچولو میکشیدم ولی اون بزرگ بزرگ .برای همینه که میتونن از روی نقاشی برای بچه ها روانشناسی کنن مامان هم خیلی دوست داره دراین باره بدونه و مدام تو اینترنت سرچ میکنه و دنبال مطلب مرتبط با اون میگرده تا علت این تفاوت رو متوجه بشه .راستی همیطور که تو عکسها هم میبینید من همچنان چپ دستم .میگم همچنان چون بعضیها میگن ملاک نمیشه ...
13 بهمن 1392

روضه ی حضرت رقیه (ع)

از چند سال پیش که مامان و بابا روز شهادت حضرت رقیه(ع) سوریه بودند و در جوار ضریح اون خانم کوچولوی دشت کربلا و از اونجایی که دو ماه بعد از برگشت از این سفر و زیارت خدا یه دختر خانم خوشگل بهشون داد مامان دوست داشت روز شهادت حضرت رقیه تو خونمون جلسه بگیره و روضه ی اون حضرت خونده بشه که امسال به لطف خدا این خواستش مستجاب شد. برای نذری هم شله زرد و نون پنیر و سبزی و خرما در نظر گرفته بود که از صبح خاله و عمه و دوستان اومدن برای کمک به مامان برای بسته بندی و درست کردن نذری ها.مامان برای من یه بلوز و شلوار سبز هم دوخته بود تا منم رقیه کوچولو بشم خلاصه که خیلی جلسه ی خوبی بود با اینکه مامان و بابا خیلی خسته شدن مخصوصا برای آماده کردن پایین چون قرار ...
13 بهمن 1392

شب یلدا

امسال شب یلدا قرار شد خونه ی مادر جون باشیم و شب بعدش خونه ی بابایی . مامان از خیلی وقت قبل این لباس سنتی رو برام آماده کرده بود تا شب یلدا بپوشم .شب خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا به ما بچه ها که حسابی دویدیم و شیطونی و بازی کردیم . دایی برامون فال گرفت ولی فال بعضی ها اصلا به شرایط حال جور نبود و ما حسابی خندیدیم . خلاصه که این شبها بهانه ایست برای دور هم بودن و البته شاد بودن .انشاله خدا سایه ی بزرگترها رو بالا ی سرمون با سلامتی حفظ کنه که ماهم در کنارشون همیشه شاد و دور هم باشیم. اینجا من و دو تا پسر دایی هام تیم سه نفره ی بدو بدو و شیطونی و بازی مخصوصا وقتی که جمعمون کامل باشه که دیگه میترکونیم.  این ج...
13 بهمن 1392

برف

بلاخره شهر ما هم برف اومد. بعد از این همه انتظار برای دیدن برف ما هم موفق به دیدن برف شدیم . از ذوق دیدن برف چند بار با مامان حاضر شدیم رفتیم بیرون منم همش دستهامو دراز میکردم و میگفتم برفها رو بگیرم ولی مامان اجازه نمیداد به برف ها دست بزنم میترسید سرما بخورم . البته امروز هوا آفتابی شد و برفها هم در حال آب شدنن. با اینکه زمان برف دیدن کم بود ولی بازم خوش گذشت . ...
13 بهمن 1392