قمصر
چند روزی هست که سرما خوردم و همراهش تب بالا حدود چهل درجه مامان هم مشغول مریض داری برای همین این پست عقب افتاد ولی الان خدا رو شکر بهتر شدم و مامان تونست این پست رو برام بنویسه خلاصه در ماه رمضان چند بار برای افطار باتفاق خانواده رفتیم قمصر. خیلی خوش میگذشت ولی من یک لحظه هم نمینشستم و مدام در حال راه رفتن و بدو بدو بودم اینقدر که از چشم مامان و بابا دور میشدم و اونها باید بدو میومدن منو میگرفتن چون هم مسیرها پله داشت و میترسیدن بخورم زمین هم خیلی شلوغ بود و امکان گم شدنم بود یه سری مامان برام اسباب بازی هم اورد تا شاید با اونا سرگرم بشم و بشینم به بازی که این هم جواب نداد بخاطر همین مامان وبابا همیشه باید هوای خوب قمصر رو بیخیال میشدن و زو...
نویسنده :
مامان فرشته
0:47