آیدا آیدا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

آیدا جون ما

18 ماهگی

چهارشنبه یازدهم اردیبهشت  من یکساله ونیمه شدم که مصادف بود با روز مادر اونروز شام مهمان مادرجون بودیم مامان و بابا هم تصمیم گرفتند که یه جشن کوچیک برام بگیرن .شب که داشتیم میرفتیم خونه مادر جون یه کیک خوشگل خریدیم  و بردیم اونجا ولی به کل یادمون رفت که شمع هم بخریم از بس شیرینی فروشی شلوغ بود و همه کیکها هم سفارشی از قبل بود شانسی  کیک گیرمون اومد .شب خیلی خوبی بود و به همه خیلی خوش گذشت از اینجا هم روز مادر رو اول به مامان خودم که خیلی دوسش دارم بعدبه همه ی مامان های مهربون که برای ما بچه ها خیلی خیلی زحمت میکشن تبریک میگم امیدوارم خدای مهربون سایه هیچ مادری رو از سر بچش کم نکنه .                                                         ...
28 خرداد 1392

واکسن هجده ماهگی

چهار شنبه یازدهم من هجده ماهه شدم و باید واکسن هجده ماهگی میزدم ولی درمانگاه ما یکشنبه ها واکسن میزنن پس منم یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ساعت دوازدهم ونیم با مامان و بابا رفتیم درمانگاه یه کم موقع وزن وقد گریه کردم ولی گریه اصلی موقع زدن واکسن بود ولی بابا منو زود برد بیرون مامان هم برام شکلات چوبی همراش اورده بود که مشغول اون شدم و گریه یادم رفت قبل از زدن واکسن مامان خیلی از همه شنیده بود که این یکی خیلی سخت و دردناکه و همیشه نگران من بود که چجوری میشه ولی شکر خدا همهچیز خیلی بهتر از تصورمون شد وقتی هم اومدیم خونه قطره استامینوفنم رو خوردم و خوابیدم مامان هم جای واکسن رو برام خنک کرد تا دردش کمتر بشه فردا صبحش یه کم بهونه میگرفتم که با مامان رف...
28 خرداد 1392

توت خوری

چند روز پیش به اتفاق خانواده خاله رفته بودیم توت خوری هوا خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت منم که عاشق توت اونم از نوع سیاه .جای همه خالی چه توتهایی بود درشت و خوشمزه .ولی مامان اجازه نمیداد من زیاد بخورم آخه میترسید مریض بشم کلا به چیزهای ترش بیشتر از شیرینی جات علاقه دارم برای همین توجهی به توت سفیدها نداشتم .حیف که فصل توت داره تموم میشه و باید صبر کنم تا شاتوت بیاد فکر کنم اونرو هم خیلی دوست داشته باشم چون ترشه و منم ترشی خور. اینم عکس های گردش توت خوری                                                                                                                                                          ...
28 خرداد 1392

نقاشی

یکی از سرگرمی هایی که بهش علاقه دارم کشیدن نقاشی است. ولی نه روی کاغذ و دفتر بیشتر دوست دارم روی میز و در و دیوار هنرهامو به ثبت برسونم.از نقاشی روی پاهام و لباسهام هم خیلی خوشم میاد .بین لوازم نقاشی هم بیشتر خودکار و مداد شمعی رو دوست دارم چون پررنگتره و کشیدنش راحت تر از مدادرنگیه.هر وقت مامان دفتر و مداد رنگی بهم میده تا نقاشی کنم یه دو دقیقه ای میشینم و توی دفترم نقاشی میکشم بعد مدادها رو برمیدارم ومیام روی میز و در و دیوار که مامان خودشو با سرعت جت به من میرسونه ولی من اغلب موارد کارخودمو کردم و اثر خودمو ثبت کردم که مامان باید کلی وقت بگذاره واونها رو اگه بتونه پاک کنه.راستی یه چیزی که توی عکسها هم حتما متوجه میشید اینکه من چپ دست هستم ...
28 خرداد 1392

گردش جمعه

دیروز جمعه با مامان و بابا رفتیم آران هم خرید وگردش هم زیارت.اول رفتیم فروشگاه رفاه برای خرید منم روی چرخ نشتم و کلی کیف کردم  بعداز اون رفتیم به زیارت امامزاده هلال بن علی .من با بابا رفتم زیارت کردم و بعد از حوض وسط صحن نتونستم بگذرم وشروع کردم به آب بازی مامان که اومد و این صحنه رو دید حسابی جا خورد ولی با این حال اجازه داد به بازیم ادامه بدم منم کلی آب بازی کردم و بهم خیلی خوش گذشت البته مامان بعدش لباسمو که تقریبا جای خشک دیگه نداشت برام عوض کرد که سرما نخورم . اینم عکسهای زیارت و آب بازی من:                                                                                                                                       ...
28 خرداد 1392

سفر شمال

از اول خرداد تصمیم داشتیم برای سه روز تعطیلی به مسافرت بریم تا اینکه دو روز قبل سفر قرار شد بریم شمال مامان هم تند تند شروع کرد به بستن ساک و جمع کردن وسائل که بیشرش مربوط به من بود .مقصد سفر قائمشهر بود و ویلای یکی از اقوام که در اختیار ما گذاشته بودند. خلاصه سه شنبه ساعت حدود پنج عصر بود که راه افتادیم بااتفاق دایی که تو ماشین ما بودند دایی سعید هم زودتر از ما حرکت کرده بودند.قرار شد از جاده فیروزکوه بریم تا کمتر توی ترافیک بمونیم ولی باز هم نزدیکای مقصد ترافیک خیلی سنگینی بود منم یه کم تو ماشین بهونه میگرفتم و خسته شده بودم .حدود ساعت یک رسیدیم ویلا .فرداش رو استراحت کردیم و عصر رفتیم دریا هوا هم خوب بود وخیلی اذیت نشدیم بعدش هم رفتیم بوف ...
28 خرداد 1392

تعطیلات خرداد پارسال

چند روز پیش داشتم مطالب وبلاگ یکی از کوچولوها رو میخوندم دیدم عکس پارسال وامسال پسرشو در یک روز پیش هم گذاشته منم یاد پارسال خودمون افتادم .سال پیش برای تعطیلات ۱۴و۱۵ خرداد بااتفاق خانواده ی مادری رفته بودیم چادگان ویلای بانک محیط خیلی سرسبز و باصفایی بود و با اینکه اواسط خرداد بود ولی اصلا گرم نبود وبه همه خیلی خوش گذشت  امسال هم همونطور که تو پست قبلی نوشتم رفتیم شمال نمیدونم سال دیگه چی پیش میاد  ولی امیدوارم هرچه هست سلامتی و خوشی باشه.                                                                                                                                                      ...
28 خرداد 1392

عقیقه

چند وقته که میخوام داستان پختن عقیقه ام را بنویسم که امروز موفق شدم آخه این چند روزه به علت در آوردن دندان در فک بالا خیلی بهانه گیر شده ام و بیشتر وقت مامان گرفته میشه چون هر وعده غذارو اگه بخورم تقریبا یک ساعتی طول میکشه  .خلاصه از اول تولد مامان و بابا تصمیم داشتند تا من را عقیقه کنند که این کار جور نمیشد تا اینکه قرار شد قبل از گرم شدن هوا و ماه رمضان این کار انجام شود که روز جمعه پنجم خرداد مصادف با سالروز شهادت امام هادی عقیقه پخته شد البته از چند روز قبل مقدمات آن مثل خرید مواد مورد نیاز که آشپز صورت داده بود و پاک کردن نخود وبقیه کارها انجام شد عصر پنجشبه هم گوسفند کشته شد و همان شب عقیقه در پارکینگ منزل پدر بزرگ بار گذاشته شد چون احت...
18 ارديبهشت 1392

سیسمونی

چندروزه که مامانم بیاد روزهای تهیه سیسمونی من و خاطرات اون دوران افتاده وتصمیم گرفت یک پست با عنوان سیسمونی درست کنه فکر میکنم علتش هم خرید سیسمونی برای نی نی عمه جانه چند روز پیش که مامان به اتفاق عمه برای خرید به فروشگاه چیکو رفته بودند تمام مدت به یادخرید سیسمونی برای من بود واون دوران براش یادآوری شده بود که چقدر دوران خوب و شیرین و البته پر استرسی بوده چون همش نگران بود که چیزهایی که تهیه میکنند مناسب من باشد وهمچنین بتونه بهترینها رو برای من فراهم کنه که خدا رو شکر توانست با کمک مادر جون و خاله جون و بابایی مهربون یک اتاق قشنگ برای من درست کنه.اتاقی که الان دیگه خیلی از لباسها و کفشهای کمدش رو پوشیدم ودیگه کوچیکم شده با خیلی از اسباب با...
18 ارديبهشت 1392